شعرهای «میدان مالا» منتشر شد

طرح روی جلد از خسرو نخعی | خوشنگار: ابوالقاسم شمسی

 مجموعه‌ی شعر «میدان مالا» در نشر آفتاب منتشر شد.

نام کتاب: میدان مالا
شاعر: احمد زاهدی لنگرودی
ویراستار: مریم جمشیدی بهمبری
با سپاس از: میلاد جنت
خوش‌نگاری عنوان: ابوالقاسم شمسی

نوع ادبی: شعر
نوبت چاپ: چاپ اول / 1403
صفحه‌آرایی: مهتاب محمدی
طرح روی جلد:  خسرو نخعی
اجرای جلد: نادیا ویشنوسکا
ناشر: نشر آفتاب، نروژ
شابک: 0-3346-4461-1-978

توضیح ناشر: برای معرفی مجموعه شعر «میدان مالا» ترجیح دادیم که متنی مگر بخشی از یکی از شعرهای این مجموعه را که شرایط پلشت و زشت این روزها در ایران را نشان می‌دهد، نیاوریم که خود مشتی است نمونه خروار:


گفت‌وگو

بر دو سویِ یک سفره‌یِ خالی نشسته‌ایم
می‌گوید:
         سرت را بالا بگیر،
         خالیِ این سُفره تقصیرِ تو نیست

می‌گویم:
         تو هم
         سرت را بالا بگیر
         تماشا ندارد تباهی

چشم‌هایش زیباترین تمنّا بود
وقتی نگاه کردیم
عشق سیرابمان کرد.

دزدانِ نابکارِ عشق اما
چیزی برایِ تهیه، باقی نگذاشته‌اند
و هر نگاه
شرمسارِ دیدگانی دیگر شد.
گفتم:
      باید برخیزیم!
      برخاسته بود و رفته

سُفره‌یِ خالی را پاک کردم
بشقاب‌هایِ دست‌نخورده را شستم.
می‌دانست نباید منتظرش باشم
و هنوز دو بشقاب بر سفره‌ی خالی می‌گذارد.


برای تهیه این کتاب می‌توانید به سایت نشر آفتاب یا فروشگاه آنلاین شرکت لولو مراجعه و نسخه کاغذی کتاب را به قیمت هشت (8) دلار آمریکا خریداری کنید. دوستانی که مایل به خرید نسخه الکترونیکی کتاب هستند، می‌توانند مبلغ 4 دلار آمریکا به حساب پی پال نشر آفتاب با آدرس aftab.publication@gmail.com  واریز کنند، فیش پرداختی را برای ما بفرستند تا نسخه الکترونیکی کتاب برایشان ارسال شود. عزیزانی که ساکن ایران هستند و مایل به خواندن نسخه الکترونیکی این مجموعه شعر هستند، کافی است به نشر آفتاب ایمیل بفرستند تا برای پرداخت 20 هزار تومان هزینه کتاب، در ایران راهنمایی شوند.

بُمب بازی

پدرهای ما
هیچ‌وقت نام خدا را
از نوزادی نپرسیدند.

تا سرنوشتی بسازند
با غرور عبث خویش
ما را به بندگی خدای خود نامیدند.

پدرها اشکِ ما را درآوردند
در دامنِ مادر رها کردند
با بُمب‌ها و پوتین‌ها
زمین را کوبیدند و گذشتند.

ما ماندیم
چشمی گریان
مادرانی گرسنه
بی‌پدرانی که رفته بودند
با خدا بُمب‌ بازی می‌کردند.

مقاومت شعری از پیمان فرهنگیان

به رفیق شاعر و گرانقدرم احمد زاهدی لنگرودی،
عضو کانون نویسندگان ایران، در همدلی با شعری زیبا و دلنشین از او

از چه باید گریخت رفیق؟!
از چه باید گریخت؟!

شب،
همیشه ترس‌اش را به سپیده پارس می‌کند!
تاریکی به نور! 

از چه باید گریخت؟!
رفیق ...!!!
از چه باید گریخت؟! 

اگر که سهم ما از زندگی،
همه وابسته به این باشد،
که چقدر خود را به زندگی بسته باشیم.
فرقی نمی‌کند، تمام عمر اگر زمستان باشد یا نباشد! 

از چه باید گریخت؟!
اگر که زيستن و زندگی کردن،
معنايش همه همین باشد:
"بستن خود به زندگی" 

از چه باید گریخت؟!
وقتی که زندگی، همه ماندن، همه ایستادن و مقاومت است،
و مقاومت، خود زندگی‌. 

"بگذار ترسوها، ترسشان را پارس کنند به ما."

شب،
همیشه از سپیده می‌ترسد.
شب،
همیشه ترس‌اش را به سپیده پارس می‌کند!
تاریکی به نور! 

ما که خود را چون سپیده، به زندگی بسته‌ایم،
خوب می‌دانیم،
به تمسخر گرفتن سقوط شب، تا کجا تماشایی‌ست!

از چه باید گریخت رفیق؟!
از چه باید گریخت؟! 

وقتی که زندگی، همه ماندن، همه ایستادن و مقاومت است،
و مقاومت خود زندگی‌.
فرقی نمی‌کند، تمام عمر اگر زمستان باشد یا نباشد! 

از چه باید گریخت؟!

به نقل از صفحه‌ی اینستاگرام پیمان فرهنگیان

پیمان فرهنگیان

به یاران دربندم، فعالان مدافع حقوق زنان گیلان

روز چهارشنبه ۲۵ مرداد، جلوه جواهری، فروغ سمیع نیا، متین یزدانی، یاسمین حشدری، زهرا دادرس، زهره دادرس، آزاده چاوشیان، سارا جهانی، مهسا بصیرتوانا و هومن طاهری از فعالان حقوق زنان در شهرهای رشت،‌ فومن، انزلی و لاهیجان بازداشت شدند.

خون چکان از داغِ زخم‌ها، تن
فریادِ چشم‌هایی که دریده، بیناترند!
ردِّ پایِ شلاق تا ناکجایِ تاول
در دخمه‌هایِ تنهایی
تحمیلِ تاریکی بر تابناکیِ تن
واژگانی که با هجای الف هاشور می‌خورند
امتدادِ درد تا بی دریچه‌هایِ امید
نگاهِ روشنِ سرانگشتانی
حرکتِ جوهری از خرد تا عصب
چشم را چشمه می‌کند عطش
مردهایِ مرده
مردهایِ زن مرده
مردهایِ زن مرده‌یِ خیره
در قبرستانزخم‌هایِ هم را می‌لیسند
سرافکنده در سیاه و اخته
او که می‌بندد زنده نیست!
شعر زن است
شاعر زن است
او که می‌بیند زنده است
و در پسِ اندوه و سیاه
می‌جوشد با زخم‌هایِ داغ
می‌بیند با چشم‌هایِ درد
می‌رقصد با پاهایِ تاول
آسمان را رنگ رنگ
واژه را آزاد می‌سراید.

نکبتِ ناخوانده

نه آسمان، آسمانی‌ست
نه جایِ پایی دیگر بر زمین،
تنها آتش است در این خشکسال
وهمی منتظر
که از مردمک می‌چکد
که عطش
منظره را مکدر می‌کند.

تباهی‌ست هم پایانِ تباهی
ردِ خشکیده‌ی احساسی بی‌حس
بر گونه‌ای
سرخِ سیلیِ تش بادها
جا مانده

خیره نمی‌شود نگاه
دیدن ندارد نیستی.
در حنجره
صدا گره می‌خورد
حسرت می‌شود حتی بغض

بهانه‌ای هم نماند
برای گلایه
تا در ذهن
یاد ندارد
این نکبتِ ناخوانده‌ی کدام بختک بود
در خاطر مانده و خاطرات را ربوده.

عطارِ دوا فروش

 بسوزد پدرِ هشتاد سالگی بسوزد
یک پایت لب گور باشد
لبِ بی بی سکینه
آبِ دریا شور است هووِی هووِی
راهِ دلبر دور است هووِی هووی
بسوزد هشتاد سالگی بسوزد
پیراهنِ یقه کرنریِ جوانی‌ات
زار می‌زند به تن‌ات های
ت تن تن تن‌ات تن ت تن تن تن‌ات

چقدر بزرگ است این عطارِ نشابور چقدر؟!
مُشک آن است که احمد زاهدیِ لنگرود، کباب‌هایِ کثیفِ خوشمزه دارد بگوید
نه دوافروشِ یقه کُرنری
نه هشتاد سالگی، دقیقن سنِ کودکی ست قسم می‌خورم
به جانِ هرچه امامِ هشتم است

آبودانی میگوم سی تو خو نباشی:
«سه ئی با ئی همه طلا هشتوم شدی؟
خاک تو سرت!»

فرامرز سه‌دهی

منظومه‌ی خیابان میکده از فرامرز سه‌دهی را اینجا بخوانید

 اشتباه به عرض رسیده آقایان!
به ما ادب نیاموزید.
او همین چند قلم و کاغذ را دارد
چیز دندانگیری نیست.

به هرجا دست می‌برید که چه؟
دارائی ما، اندیشه‌ای‌ست، غارت نمی‌شود.

نمی‌دانید اندیشه چیست؟
شما معلم‌های خوبی نداشتید آقایان!
شما را با دروغ بزرگ کرده‌اند
در حالی‌که باید با نان رشد می‌کردید.

او که می‌برید
برای اینکه کودکان گرسنه نمانند، گرسنگی کشیده ها!
پا روی فرشی گذاشتید که هنوز بهره‌ی اقساطش مانده
رهایش کنید!
بگذارید معلم درس خود را بدهد
تا به شما دیگر نشانی غلط ندهند،
یک بار هم که شده
سرتان را بالا
و از همین معلم ما
یاد بگیرید.

محمد حبیبی، معلم و سخنگوی کانون صنفی معلمان ایران (تهران) روز چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۱ با توهین و ضرب‌شتم در مدرسه بازداشت شد


بداهه

شبیه هیچ آرزویی نیست
این پاره ابر نیره
نه می‌بارد و نه می‌گذرد
سایه‌ی شومی افگنده
حجاب آفتاب است
و باور بهار را
در خاطره‌ی گیاه و آب
مکدر می‌کند 

با بادها
رهگذران فراموشی
و سکوت
نوید نوری نیست 

پچپچه در اندیشه پنهان است
و شلاق بر کلام می‌چربد
افق می‌ایستد و مکرر
اندوه، ابر می‌شود
و آرزو به آسمان می‌رود.